بند دلم ... میدانم
مـ ـی دانم کــ ــار داری !
سـ ـَرَت شــ ـلوغ است !
مـ ـی دانم !
اما اینکـ ــه موقع خـ ــواب...
روی تخـــتت... چند ثانیه...
فقط لحـ ـظه ای بــه ذهــنت خــ ـطور کند
کــ ـه یکـ ــ جـ ـایی ...
کـــ ـسی ...
روی تخـ ــتش ...
موقع خــوابــ ـش ...
برای "تــ ـو" اشـ ــک مـــ ـی ریزد !
همین هـ ـم بـ ـرای مــ ـن کـ ــافیست
بنـــد دلـــم را
به بند کفـــش هایت گـــره زده بودم
که هر جـــا رفتـی
دلــم را با خود ببری
غــــافل از اینکه
تو پـــا برهنـــه می روی
و بی خبــــر
[ یادداشت ثابت - جمعه 92/11/19 ] [ 9:30 صبح ] [ تینا... ]
[ نظر
]